دیشب که برف میبارید، یاد چند رشته موی سفید پس کلهتا افتادم. یاد غمهایت. یاد غمهای سفیدت. کوهی که برف روی قلهاش، در هیچوقت و هیچ فصلی قرار نبود آب شود. کوهی که هیچ غاری نداشت و هیچ چشمهای از درونش نمیچوشید؛ برفهای سفید، غمهای سفید و پس کلهای که به اندازهی یک سکه روی آن برف نشسته است. من بارها به نقطه خیره شدهام و دربارهاش فکرهای زیادی کردهام. همان نقطهی سفید، انگار سن و سال تاجیک را بالاتر برده بود و در من که تماشاچی پروپاقرص او بودم، حسادت بیشتری برانگیخته بود.
*تاجیک، حمید حاجی میرزایی، نشر چکه
برای خرید این کتاب میتوانید به ایمیل havijebanafsh@gmail.com ایمیل بزنید یا به تلگرام Havijebanafsh مسج بدهید. هزینهی پست کتاب به عهدهی خودتان است.