از پست‌های ویرایش نشده‌ی همینجوری

خواننده‌های دهه‌ی پنجاه با آخرین ولوم در گوشم می‌خوانند. یک میکس چهل و پنج دقیقه‌ای که شب و روز شده کارم گوش کردن به «پرنده/ سایه‌بونت کاشکی باشم!/ پرنده/ آب و دونت کاشکی باشم!» و پرش به «واس یه هم‌زبون/ دنیا رو پرسه زدم شب و روز/... زن ایرونی تکه/ خوشگل و بانمکه...» این میکس چند هفته‌ی تمام است که روز و شب در گوش من پلی می‌شود و من با آن می‌نویسم، با آن کار روزانه‌ام را انجام می‌دهم، با آن گریه می‌کنم، با آن ورزش می‌کنم و با آن بوی معده‌های خالی را که از دهان‌ها بیرون می‌زند توی مترو تحمل می‌کنم.
حالا هم دارم گوش می‌کنم تا مخ گوزیده‌ام هوایی بخورد و بتوانم به زیست خود ادامه بدهم. زیست یعنی هم آوردن کان (مودب نوشتن کون) گشاد و طبق برنامه‌ریزی عمل کردن و به فاک ندادن تایم و لایف.
آیا انسان‌های موفق تاریخ هم در زندگی‌شان به گه خوردن افتاده‌اند که زمان‌های زیادی را از دست داده‌اند؟ آیا انسان‌های بزرگ تاریخ لب سیاهچاله‌ها نشسته‌اند و هسته آلوچه شوت کرده‌اند؟ آیا انسان‌های بزرگ تاریخ از آن‌جای مامانشان موفق بیرون آمده‌اند یا گزینه‌ی دیگری وجود دارد؟!
من که به سیم آخر زده‌ام و دارم خزعبل می‌نویسم چه اشکالی دارد که یک خاطره هم از امروز تعریف کنم؟!
امروز سه تا از همکارانم به نوبت توی توالت گیر کردند. توالت دفتر ما قفلی دارد که همه را اسگل می‌کند و اگر خواستید کسی را نفرین کنید برایش آرزو کنید شاشش بگیرد و بیاید در توالت دفتر ما به آرامش برسد. بعدش قفل در انگشت وسطی‌یی را که ندارد نشانش می‌دهد و هرکاری بکنی نمی‌پیچد. دستگیره هم پایین نمی‌آید. بعد تو می‌مانی و رودربایسی با همکاران. تو می‌مانی و دری که باز نمی‌شود. تو می‌مانی و بوی گندی که خفه‌ت می‌کند. صدایت در نمی‌آید. فقط زیر لب ورد «بازشو عوضی، بازشو عوضی» را تکرار می‌کنی تا معجزه شود. این ورد جواب می‌دهد و در باز می‌شود. در توالت ما عاشق این است که «عوضی» خطاب شود.
من روزی چند مرتبه در حالی که شگمم را از درد و خنده بغل کرده‌ام، پشت مانیتورم قایم می‌شوم و سعی می‌کنم به قیافه‌ی زندانی توالتی نگاه نکنم. تنها اتفاقی که عمیقا من را به خنده می‌اندازد.
خب دیگر. حالا که خواننده‌های باوفایی هستید بیایید مغز من را باد بزنید تا هوایی بخورد.