Are you there my dark part?!

آدم گاهی بی‌آنکه ورد جادوگری بخواند خودش را به دو نیم تقسیم یا به دو نفر تبدیل می‌کند. نیمی از خودش را که تاریک است و ناامید و غم‌زده پرت می‌کند در سیاهچاله‌ای که از انتهایش فقط خدا خبر دارد. نیمه‌ی روشن و خوشحال و امیدوار می‌نشیند لبه‌ی سیاهچاله، هسته‌های آلوچه‌اش را شوت می‌کند پایین تا ببیند صدایی از آن ته می‌شنود؟! و از اعماق جان فریاد می‌زند: «آر یو دِر مای دارک پارت؟!» و صدایی گرفته و بم از آن ته به گوش می‌رسد: «یِس! آیم استیل هییِر!»
این‌جور وقت‌ها نیمه‌ی روشن باید قهرمان باشد. باید ابرقهرمان بودن را بلد باشد. باید بتواند ته سیاهچاله شیرجه بزند و با نیروی جادویی در حالی که نیمه‌ی تاریک و گمشده‌‌اش را سخت در آغوش گرفته بالا بیاید تا بقیه‌ی آلوچه را دوتایی بخورند و آرام آرام یکی شوند.
آقای کرگدن می‌گوید: «این‌ها را ولش کن با! از من بنویس. من بهتر از نیمه‌ی تاریک و روشن توام!» حق با اوست. دماغم را می‌چسبانم به شاخش: «چقدر دوستت دارم!» احساساتی می‌شود. رم می کند. شاخ می‌زند. به پهلویم. به شکمم. به باسنم. بلند بلند می‌گوید: «من نیز! من نیز! من نیز!« (تاثیر کتاب‌هایی‌ست که شب‌ها می‌خواند.)

از نوشتن ادامه‌ی این یادداشت معذورم... چون دارم تف‌مالی می‌شوم. خوش به حالم!