من‌های من در چشم‌های آقای کرگدن



آقای کرگدن می‌گوید:‌ «از کی قرار است دوباره خوشحال باشی با؟! حوصله‌ام سر رفت!»
وقتی غمگینم حوصله‌ی آقای کرگدن سر می‌رود. او خیال می‌کند باید بازه‌ی زمانی مشخصی برای غمگینی آدم‌ها وجود داشته باشد و بیش از آن هیچ‌ دلیلی ندارد آدم غمگین باشد. به خاطر همین نزدیک می‌آید. نزدیک‌تر. نزدیک‌تر. دماغش را می‌چسباند به دماغم.
توی چشم‌های چپ‌ شده‌اش من هستم و من. دوتا من که خوشگل‌ترین و خوشبخت‌ترین من‌های من هستند. این تنها اتفاقی‌ست که عمیقا خوشحالم می‌کند. بهتر از این هم مگر وجود دارد؟!